دهليز

ديشب همراه يكي از دوستان به ديدن فيلم سينمايي دهليز رفتيم.
شب جمعه و سينما خلوت خلوت. يعني جز ما4نفر هيچ كس ديگر نبود و اين براي سينماي ما خيلي بد است. هرچند سينما فردوسي بيرجند هم بسيار مندرس و قديمي شده و بايد فكري به حالش كرد.
داستان فيلم :
فيلم دهليز داستان يك خانواده سه نفره است. با بازي هانيه توسلي (در نقش شيوا) رضا عطاران (در نقش بهزاد) و محمد شيرخانلو (در نقش اميرعلي). بهزاد در يك دعوا كه تمش برگرفته از قتل ميدان كاج تهران است فردي را به قتل مي رساند. حالا او زندان است و خانواده مقتول قصد ندارند از حقشان براي قصاص بگذرند. شيوا حالا بايد هم به فكر خود و فرزندش باشد و هم به فكر شوهرش.
در تمام اين سالها هر فيلمي با موضوع قصاص بوده سعي كرده به مظلوميت خانواده قاتل بپردازد و به نوعي قصاص رو حكمي ظالمانه جلوه دهد. هميشه هم براي اين فيلمها زن يا مادر قاتل شديداً تحت فشار هستند . از تصاحبشان توسط مردان بي حياي جامعه بگير تا نيش و كنايه هاي در و همسايه كه همه اينها باعث مي شد مخاطب حق را به خانواده قاتل و جامعه بدهد. اما اينبار دهليز از اين زاويه به قضيه نگاه نكرد. حتي نحوه وقوع قتل را هم نشان نداد . او هرگز نمي خواست درباره اين موضوعات حرف بزند. داستان از جايي شروع مي شود كه 5سال پيش قتلي به وقوع پيوسته و قرار است داستان به روز پيش رود. تنها تفاوت الان با 5 سال پيش حضور امير علي است كه حالا قرار است با شيرين زباني هايش اعدام را براي پدر سخت كند. فيلمي كه حالا همه دارند تلاش مي كنند تا جلو اعدامي را بگيرند اما با هنر نويسنده و كارگردان هرگز مخاطب حق را فقط به خانواده قاتل اعدامي نمي دهد. مخاطب با بازيگران همزاد پنداري دارد. البته آنقدر بازي ها هنرمندانه هست كه اين همزاد پنداري بار بيشترش روي دوش بازيگر باشد. مخاطب هم سعي دارد براي آزادي و عفو بهزاد كاري بكند. دلش نمي خواهد او اعدام شود اما نه براي اينكه حقش نيست براي اينكه اميرعلي تنها مي شود. اينجا از يك سو يك مادرو پسر مضطرب هستند و آن سو يك مادر و خواهر داغدار. پسري كه به پدر مي گويد اگر رفتي سر كار زود برگرد و خواهري كه مدام مي گويد برادر جوان من صبح از اين در رفت و ديگر برنگشت. همسر جواني كه در حركات هنرمندانه اش و در لحن سخن گفتنش كاملا پيري زودرس مشهود است و مادر مقتولي كه داغ جوان اورا از سخن گفتن انداخته.
استفاده هنرمندانه كارگردان از پس زمينه هاي سفيد رنگ سعي برآن دارد اضطراب حاكم بر فيلم را بكاهد. كاپشن سفيد، محل ملاقات سفيد و سكانس زيباي پاياني كه دانه هاي درشت برف مي بارد. برفي كه درون خودش سرما و سردي دارد اما زود هم آب مي شود و هيچ چيز از ان نمي ماند. خودم به شخصه صحنه باريدن برف و توقف اعظم و شيوا جلوماشين را واقعا دوست دارم هرچند زيبا ترين سكانس هاي فيلم از نظر من سكانس درخواست رضايت اميرعلي از مادر مقتول در آخر فيلم، صحنه اي كه شيوا و اميرعلي دارند درباره خريدن ماشين صحبت مي كنند، سكانسي كه شيوا دارد براي سوار شدن به تاكسي از اميرعلي پول قرض مي گيرد و سكانسي كه امير علي براي پس گرفتن پولش كيف باز را براي مادر مي اورد كه مادر پول را به او بدهد. در اين فيلم بارها مخاطب اشكش جاري مي شود اما هرگز فيلم قصد درآوردن اشك مخاطب را ندارد. بازيگران هرگز قصد برانگيختن احساسات و دراوردن اشك مخاطب را ندارند. كسي مظلوم نمايي نمي كند. برخلاف همه فيلمهاي در موضوع قصاص فقط يكبار اشك همسر قاتل را مي بينيم و او كمتر گريه مي كند. او سعي دارد غم نبود شوهر را با حركات و چين و چروك هاي صورت نشان دهد. در واقع كارگردان دارد از بازيگر بازي مي گيرد. او از انان خواسته بازي كنند تا حرف بزنند و واقعا هم موفق بوده. دهليز برايم فيلم زيبايي بود. آنهم قبل ديدن ، چون كارگردانش را دوست داشتم. دهليز فيلمي بود كه بعد از ديدنش نمي شد از ان تعريف نكني. فيلمي كه دلت را به شدت محزون مي كرد اما لذت ديدنش خنده بر لب مي كاشت. خنده بر لب با دلي شديداً متاثر....
بهروز شعيبي:
بهروز شعيبي همان بازيگر جوان كه در سريال بي نظير بازگشت پرستوها نقش بسيار زيبايي را بازي مي كرد. نقشي كه نماد و يادآور حضور نوجوانان غيور ايراني در جنگ بود. بازگشت پرستوها سريالي جذاب و ديدني بود در سالهاي 75 و 76پخش مي شد . سريالي كه شب هاي دوشنبه همه مخاطبان ايراني را ميخكوب مي كرد. مثل هميشه ابوالقاسم طالبي در بيان حقايق جنگ و اسارت قوي ظاهر شده بود. در واقع بهروز شعيبي كشف ابوالقاسم طالبي بود. و حالا بعد از 17سال بهروز شعيبي در قامت يك كارگردان حرفه اي، اولين فيلم بلندش را با عنوان دهليز و نگاهي نو به حكم قصاص ساخته است. البته هنرنمايي بهروز شعيبي در فيلم زيباي آژانس شيشه اي هم فراموش شدني نيست. صحنه اي كه عماد فرزند فرمانده دارد با پدري كه پشت كركره هاي در آژانس است مچ مي اندازد و چقدر سكانس دلچسبي از كار درامد. كاملا كار دركنار كارگردانان قوي چون ابوالقاسم طالبي، ابراهيم حاتمي كيا و فرزاد موتمن در روند كاري او تاثيرش را گذاشته. كارگرداني كه هم سبك را مي شناسد و هم درام، او هم ارزشي و سنتي است و هم امروزي. بهروز شعيبي ثابت كرده اهل اخلاق و جامعه اخلاق مدار است. او با بازي در نقش روحاني فيلم طلا و مس نشان داد برايش اخلاق در جامعه از همه چيز مهمتر است. و دهليز ادامه همان است. كارگردان طلا و مس مي گفت براي نقش روحاني اين فيلم كسي را ميخواستم كه هم بازيگري را بشناسد هم انسان ارزشي و معتقدي باشد كه بتواند حس يك روحاني را تداعي كند و آخرش هم فقط در كل سينما يك بهروز شعيبي را پيدا كردم. اين فيلم براي يك كارگردان كار اولي بسيار خوب و جاافتاده بود.
رضا عطاران: 
بازي او در اين فيلم براي هميشه در حافظه دوستدارانش ماند. اين فيلم در رزومه كاري او بُلد شد. رضا عاطاران در دهليز بر خلاف هميشه نقشي بسيار جدي و محكم بازي كرد. او براي اولين بار توانست هنرش را در ارائه بازي هايي در قالبي غير طنز نشان دهد. او اينجا مجبور بود براي اينكه به مخاطب بگويد رضا عطاران طناز نيست گريمي سنگين و خشن را تحمل كند. او بايد كمتر حرف ميزد و همه حرفهايش را با نگاهش منتقل كند. سكانس اولين رويارويي او با فرزندش اميرعلي جداً تحسين برانگيز است. ديالوگ هاي كوتاه و تاثيرگذارش هنرنويسنده را نشان مي دهد. ترس او از اعدام و عدم كتمان اين ترس هم به زبان هم به چهره كار اورا زيباتر مي كند. نگاه هاي عميق او، اميدواريش بعد ديدن امير علي مخاطب را به كنش وا مي دارد كه براي آزاديش تقلا كند. به نظر من گرفتن سيمرغ بهترين بازيگر مرد برازنده او بود. اميدوارم به ديالوگ هايش كه نياز واقعي جامعه امروز ماست پايدار بماند. انجا كه گفت بايد براي اشتباهاتت عذرخواهي كني اما خوب بعضي ها نمي بخشن ديگه...
هانيه توسلي: 
بازيگري توانمند كه هم افتخارات زيادي كسب كرده و هم فقط بازيش را كرده. بدون حاشيه و بدور از تضادهاي اخلاقي حاكم بر سينماي زنانه. او در كارنامه اش همه جور نقشي دارد. اما هميشه به خاطر ميميك صورت نتوانسته تم يك زن عاطفي را نداشته باشد. او نقشش در دهليز را واقعا خوب بازي مي كند. درجايي ميگويد كارگردان به من گفت در دهليز ميخواهي نقش كسي رابازي كني كه از درون شكسته پس بايد كمي خميده تر قدم برداري. اهسته و كشدار و واقعا او از پس اينكار خوب برامده. او در اين فيلم ميخواد يك مادر باشد نه يك زن منتظر اعدام شوهر با ده ها حاشيه. او نمي خواهد يك زن بدبخت باشد كه دل همه برايش بسوزد. او در اين فيلم بسيار طبيعي و باور پذير بازي مي كند. كار او زماني سخت مي شود كه طرفين مقابلش يك كودك شيطان و فعال و طرف ديگرش يك مرد آرام و منتظر اعدام كه كم حرف مي زند و او بايد هر دو طرف را پوشش دهد و هر دو را كامل كند. انجا كه طرفش اميرعلي پر شرو شور است اوبايد به مثابه يك كودك باشد و از طرفي ديگر بايد غم از دست دادن شوهر را تحمل كند. جوري كه فرزندش از اين غم رنج نبرد امامخاطب اين رنج را درك كند. يك بازي دوطرفه با رضا عطاراني كه بيشتر با حركت چشم و ابرو بازي مي كند خيلي سخت است. هرچند خود توسلي گفته است بازي خوب من مديون مهارت كارگردان و رضا عطاران است.
محمد شيرخانلو: 
كودك هفت ساله اي كه واقعا هنرمندانه و زيبا ظاهر شد. 7سال بيشتر ندارد اما سابقه اجراي تعداد زيادي فيلم و تئاتر دارد. درحالي كه شيطنت از سر رويش مي بارد كاملا كنترل شده و هوشمندانه بازي مي كند. مشخص است كه كارگردان توانسته از او بازي بگيرد و اين يعني شيرخانلو معني بازيگري را خوب مي داند. درواقع دهليز مي تواند فيلمي در حوزه كودك نيز باشد. بسياري از پيام هاي اخلاقي اين فيلم و سكانس هاي زيبايش در حضور اميرعلي 7 ساله رخ مي دهد، و اين يعني توجه ويژه به كودك. شما مي توانيد فيلم را هم از زاويه يك كودك ببينيد و هم از زاويه يك همسر و هم از زاويه يك مادر. تقابل شيرخانلو با هم سن و سالهايش و كنش هاي مناسبي كه در برابر و مقابل ساير كارآكتر ها نمايش مي دهد بر زيبايي فيلم مي افزايد. در اين فيلم قرار است براي اولين بار يك كودك در زندان هاي جمهوري اسلامي حضور يابد و نمايش داده شود، خوب اين صحنه بايد براي كودكان هم سن و سالش جوري جلوه كند كه گمان نكنند سياه چاله هاي قرون وسطاست. كاملا مشهود است كارگردان خود را جاي كودك ميذاشته و با شناخت كامل از احساسات او جوري فيلم را پيش مي برد كه نه مخاطب عاصي شود و نه فيلم حالت شعاري بگيرد. اميرعلي به شدت فضارا براي همذات پنداري راحت مخاطب با خود فراهم مي كند. خودرا كه جاي اميرعلي مي گذاريم واقعا مي بينيم همان كاري را مي كنيم كه او كرده. دروغ هاي بچه گانه، لاف هاي كودكانه، شيطنت هاي خردسالانه و از همه مهمتر صداقت مواج در كودكان همه و همه از بازي خوب شيرخانلو بيرون امده. روابط اميرعلي و شيوا و بهزاد كاملا شبيه يك زندگي اخلاق مدار ايراني است. روابط او و مادرش شيوا بسيار طبيعي و هنرمندانه به تصوير كشيده شده. قطعا شيرخانلو از خوش آتيه ترين بازيگران سينماي ايران خواهد بود.

نقد:
البته فيلم نتوانسته از پس تعريف درست قوانين جزايي ما برآيد. قتلي كه داستانش را مي شنويم حتما قتل غيرعمد بوده كه جزايش اعدام نمي باشد. حق خون از آن اولياي دم است كه ولي دم خواهر نمي شود و در اين فيلم ولي دم فقط مادر است. وقتي كه رييس زندان براي يك پرونده مي گذارد و يا فضاهايي كه فقط در اختيار بهزاد گذاشته مي شود چندان با واقعيت سنخيت ندارد. تدريس بهزاد به نگهبان زندان و روابط انها با يكديگر نوعي كپي برداري ضعيف از فيلم زيباي رستگاري در شاوشنگ است كه البته اگر نشان داده هم نميشد هيچ اتفاقي نمي افتاد و اين كپي برداري و برداشت آزاد با كمترين كيفيت انجام مي شود.موسيقي متن فيلم مي توانست خيلي بهتر از اينها نقش بازي كند. فضاي تعليق و ضربان فيلم كند و آهسته است. آن سكانسي كه صاحب كار شيوا به او پارچه مي دهد اصلا مشخص نشد براي چه بود و آن پارچه ها داستانش چه بود. اميرعلي بيشتر وقتش در خيابان بود تا مدرسه. بيرون كردن اميرعلي از مدرسه به دليل درخواست مادر يكي از دانش اموزان ديگر، بسيار غيرمنطقي بود. نقش مادر شيوا در اين فيلم كاملا بي خود و قابل حذف بود. شيوا هرگز درباره دادخواست طلاق بهزاد با او حرف نزد و از او گلايه نكرد و آخرش هم مشخص نشد كه چه شد. فيلم ميتونست خيلي زيباتر از اين تمام شود و پايان مبهم فيلم كه نوعي محافظه كاري دارد بازهم نسخه ضعيفي از پايان فيلم جدايي نادر از سيمين بود.

سكانس مورد علاقه
1- سكانسي كه شيوا و اميرعلي دارند درباره ماشين خريدن بحث مي كنند
2- سكانسي كه اميرعلي مادر را براي پنهان كردن 5ساله پدرش و دروغي كه به او گفته توبيخ مي كند و او هم توجيه
3- سكانسي كه دو كودك روي رديف پله ها مسابقه دو مي گذارند و دوربين از دور انها را تعقيب مي كند
4- سكانس رويارويي بهزاد و امير علي براي اولين بار در زندان.
5- سكانسي كه بعد دادن اسب و در حين خروج از محل ملاقات اميرعلي پناه مي برد به آغوش پدر.
6- سكانس زيبايي كه معلم مي گويد پدر تاب را ساخت و همزمان امير علي لاي دفترش عكسي كه پدرش روي تاب نشسته را مي بيند.
7- سكانسي كه مادر زير برف منتظر اميرعلي است تا بروند داخل ماشين آقاي ايزدي.
8- سكانسي كه اميرعلي با مادر مقتول صحبت مي كند