کربلای غزه...
درکربلا آب را بر اهل حرم طاها بستند
در غزه هم آب را ،آب دریای آزاد را بر مردم بی دفاع بسته اند
البته در کربلا روزهای اول حر آب را بسته بود که آخرش هم همچو نامش آزادانه پر کشید ورفت
اما اینجا،در غزه، ازهمان روز اول همه کاره حرمله است و ایل و تبار و هم پالگی هایش.
آنجا در کربلا بزرگترها و کوچکترها حتی علی اصغر خوب می داند چه خبر است.
آنجا در کربلا آنگاه که پسرحیدر کرار پرسید اینجا کجاست و گفتند کربلا، همه با هم گفتند انا لله و انا الیه راجعون
آنجا در کربلا وقتی فهمیدند انجا کربلا ست، حسین آیه ارتجاع خواند و علی اصغر گریان شد و زینب دست بر چشم گذاشت. فقط رقیه سه ساله بود که با عروسکش نجوا می کرد...
اینجا در غزه نیز از همان روز که حماس امده همه می دانند چه خبر است.حتی علی اصغرهای فلسطینی،

اینجا نیز وقت نماز،برسر نمازگذاران تیری که پی اش پر باشد نمی فرستند تیری می فرستند که انتهایش دود سپید دارد و وقتی می خورد غیر انفجار بوی علف تازه می آید. از دور جوان فلسطینی فریاد میزند شیمیایی... اینجا در غزه به جز بوی سوختن و آتش گرفتن بوی فسفر سپید و خردل هم می آید...
اینجا در غزه فقط یک عباس کم دارند...
انجا در کربلا شب دهم همه گرد حسین نجوای عشق سر می دهند و می خواهند در راه اسلام و حسین زودتر از بقیه جان دهند، حتی جوون سیاه، آنکه نسل اندر نسل غلام بوده و برده خجالت می کشد حرف بزند اما آرزوی شهادت دارد. دم شهادت هم وقتی حسین به بالینش می رسد می گوید ببخشا ارباب که برده ام و سیاه و بوی عرقم آزارتان می دهد که ارباب عشق در اغوشش می کشد و نگو جوون... بوی تو شمیم بهشت به مشامم می رساند. جوون باشی،عمری برده باشی اما وقت شهادت سرت بر بالین حسین باشد...
اینجا در غزه، کربلا هر لحظه تکرار می شود.اینجا در غزه قاسمشان حسین فهمیده است و حسین شان خمینی کبیر(ره).
به ندای خمینی(ره) لبیک می گویند. اینجا در غزه بچه شیران فلسطینی جان به کف دارند تا همان نفس هایشان را در مشت گیرند و با تمام قدرت پرتاب کنند سمت مرکاوای صهیون ها...
اینجا در کربلای غزه کودک گلوله خورده می داند ماده بیهوشی نیست حمد می خواند و گلوله از پایش می کشند. اینجا در غزه پدران
از خجالت شهادت خردسالانشان جلو دوربین ها سر بالا نمی آورند
کاش کسی برود و آنجا داستان کربلا را بگوید
برویم تا برای شیرزنان غزه داستان زینب بگوییم و رباب و ام البنین
برویم برای یتیمان و خردسالان غزه داستان رقیه بگوییم و طفلان مسلم و عبداله بن حسن
برویم برای پیرمردان غزه داستان حبیب بگوییم و زهیر
امروز فلسطین جز سلاح، الگو می خواهد. شیرمردانشان باید بدانند علمدار که بود
امروز اشک های ان پدر که رضیعش را در آغوش داشت حالت حسین را تداعی میکند که 6ماهه اش را بر سر دست دارد و طلب آب می کند.
خدایا سه شعبه ای که علمدار را از تکاپو انداخت، با گلوی 6ماهه چه می کند...
خواهر فلسطینی من می دانم چه می کشی وقتی خانه ات را در اتش می بینی و کودکت را آنطرف زیر آماج موشک ها و همان دم هم می خواهی از همسر جوانمردت خداحافظی کنی و وداع. می دانم مستعصل می شوی و می مانی چه کنی. بگذار برایت بگویم زینب که بین قتلگاه و خیمگاه و کاروان اسرا سرگردان و حیران مانده بود رو به نجف کرد و علی (ع)را فریاد زد.
خواهرم تو هم رو به نجف کن که علی برای صهیون ها یادآور خیبر است و خفت و خواری انها...
می دانم چه می کشی وقتی می بینی دختر خردسالت کنار نعش پدر زجه می زند و به آینده نداشته اش فکر می کند ...
بگذار به او بگویم آندم همان کند که رقیه کرد...
حمله کرده اند؟؟؟
موشک می زنند؟؟؟
می کشند و فرار می کنند؟؟؟
چاره نداری و حیران مانده ای؟؟؟
چشمانت ببند و فریاد براور علمدار کجایی ... به تو قول می دهم علم علمدار کربلا سایه بان خوبی است
خواهر و برادر فلسطینیم مقاومت کنید که ما چون مختار در زندان مانده، منتظر آزادی و اذن رهبریم که دمی نگذشته صهیون ها را از همه هستی ساقط کنیم.
می خواهی برای جوان قطعه قطعه شده ات زیر بمباران صهیون ها اشک بریزی نریز!!!
بر تن ارباً اربای علی اکبر حسین اشک بریز که شاید غیور مرد لشکر حسین بیاید و نجاتی حاصل کند













