یک روز به یاد ماندنی
برای خودم باورش خیلی مشکل بود اما واقعیت داشت.
امروز یکشنبه وقتی عصر وبلاگم رو باز کردم در کمال تعجب دیدم پیامی برام گذاشته شده با نام "سیدناصرحسینی پور"
نویسنده جانباز و قهرمان کتاب فاخر پایی که جاماند. از تعجب داشتم پس می افتادم
ایشون تو یک متن چند خطی کلی ابراز لطف و محبت به حقیری مثل من کردن و شماره تماسشون رو هم برام گذاشتن.
منم در کمال پر رویی تماس گرفتم اولش باورم نمی شد اما واقعیت داشت.
با خودم گفتم ببین حامد دو خط برای شهدا نوشتی مزد تو دادن.ببین کی اومده سراغت...
ده دقیقه ای با هم حرف زدیم. خیلی صمیمی و گرم و با مرام.
خیلی با محبت و دوست داشتنی.
تازه می فهمم چرا اونقد اسرا هم بند آقا سید عاشقش می شدن و هواشو داشتن چون خیلی مهربان و با محبته.
از لحنش همچنان نوای عشق به جهاد و مبارزه می بارید.
خداشاهده اون لحظاتی که داشتم باهاش حرف می زدم با اون صدای حزین و با معرفتش یاد عمو و دایی شهید خودم افتادم.
به من قول مساعد داد بیاد بیرجند.
یه طرح بسیار بسیار پرجاذبه هم برای فضای وب داشت که گفت دوست داره این طرح رو از بیرجند شروع کنه.
آقا سیدناصر از خدا چیزی نمی خوام جز استجابت همون دعاهای قشنگی که در حق من حقیر کردی.
امیدوارم مدیون شما نمیرم.

در گوشه دفترم یاد داشت کردم:
روز یک شنبه ۹/۷/۱۳۹۱ساعت۱۷.۴۵دقیقه به مدت ۱۰دقیقه و ۲۷ثانیه با یک مرد بهشتی صحبت کردم