حكايت سفر... روايت سفر
1- قصه اول: حكايت سفر
آن عزيزي كه با كليد امده بود نه با داس. حالا مشخص شد كليدش كليد بولدوزر بود و همه را دارد درو مي كند. حالا رسيده نوبت به دبير شوراي عالي امنيت ملي. سعيد جليلي!!! حاج سعيد همان ديپلمات انقلابي كه اشتون بارها آرزو كرده بود اورا ديگر سر ميز مذاكره نبيند. همان ديپلمات انقلابي كه روزنامه هاي امريكايي از او به عنوان مذاكره كننده سرسخت و ضد آمنريكايي ياد مي كردند. همان كسي كه در بحران هاي مهم منطقه اي و داخلي و بين المللي مسئول مهم ترين نهاد امنيتي كشور بود و نمي گذاشت دعواهاي سياسي آب در دل مردم تكان دهد. همان مرد ساده پوش با پيراهن هاي دوجيبب و سر جوگندمي كه توانسته بود گاهاً با همان تواضعش جوري در شورا رفتار كند كه احمدي نژاد را در كنار لاريجاني ها وبعضي كارگزاراني ها كنترل كند. حاج سعيد هم رفت. ديپلمات مفسر قرآن كه در وزارت خارجه او بود كه دست حلقه نيويوركي ها را بست حالا رفت. او رفت چون عضو ارشد حلقه نيويوركي ها امده.رضايت مداوم رهبر انقلاب از عملكرد تيم مذاكره كننده برگي روشن در كارنامه حاج سعيد خواهد بود. حاج سعيد جليلي بازمي گردد به دانشگاه امام صادق(ع) و مي پردازد به تربيت ديپلمات هاي انقلابي كه اصول ديپلماسي را از سنت حضرت رسول(ص) و قرآن كريم بياموزند نه درسنامه هاي مدرسين غربي!!!
حاج سعيد رفت تا مذاكرات كه قبلا بر اصل پايداري و انقلابي گري استوار بود حالا به اصل رفتارهاي هنرمندانه در عرصه بين المللي بيانجامد. قرار است هنر ديپلماسي را به ما نشان دهند. همان هنري كه شخص علي اكبر ولايتي برپايه همان و با دستور حضرت پدرخوانده آمد تا اتحاد اصول گرايان را از هم بزند و نگذارد كسي از اينها راي بياورد. يادش بخير مناظرات رياست جمهوري كه پخش مي شد. وقت بحث جليلي و ولايتي!!! و كشف ديدگاه هاي اين ديپلمات با سابقه تازه فهميديم رهبري عزيزمان چه مي كشد از اين طايفه. از اين خودباختگان وا داده!!!
حاج سعيد رفت و ما منتظر ديدن هنر ديپلماسي چشم به جاده مانده ايم. حاج سعيد همان كانديدايي بود كه از فرداي انتخابات و بعد تبريك، آرام و بدون هيچ حاشيه اي رفت و محل كارش. جليلي رفت تا موج تخريب ها گريبان او و حاميانش را بگيرد. مدعيان آزادي سخن، مدام سركوفت مي زدند كه علامه بصير، مصباح يزدي ، چرا از او حمايت كردي. در حالي كه در مسير ولايت بايد شفاف گفت. اگر ده ها تن از بزرگان بفرمايند كه اين و آن عيبي ندارد اما از همان زمان مدرسه حقاني روي محمدتقي مصباح يزدي حساسيت زياد است چون هميشه مي زند به هدف و دست طرف را نشان نداده مي خواند.
من حامي جليلي بودم. برايش هم تا پاسي از شب جان كندم. از خيرين برايش پول جمع مي كردم و خودم و وقتم و توان همسرم درا ختيار ستادش بود. حالا بياييد. ما منتظر نيش داس شما هستيم.
ما منتظر ديدن هنر ديپلماسي هستيم!!! البته ديديم هنر را. از هنر مورد نظر جناب ولايتي تا الان فقط يقه هاي ديپلماتيش روي پيراهن ها اجرا شده!!! هنر ديپلماسي يعني در فضاي فيس بوك به دختر يهودي سناتور امريكايي تبريك بگويي، و بگويي ما منكر هلوكاست نيستيم و انكه گفته رفته!!! اعتراض هم كه ميكني مي گويند ما بايد از حاشيه سازي به دور باشيم!!!يادشان رفته يكي الز ستون هاي خيمه غرب همين هلوكاست است كه اگر زير سوال برود مشروعيت صهيون زير سوال است اما!!!
هنر ديپلماسي دوستان را رهبري عزيز در ديدار خبرگان به شدت و البته مهربانانه به نقد كشيد و فرمود:" نرمش و انعطاف هنرمندانه و قهرمانانه در همه عرصه های سیاسی، مطلوب و مورد قبول است اما این مانور هنرمندانه نباید به معنای عبور از خط قرمزها و بازگشتن از راهبردهای اساسی و توجه نکردن به آرمانها باشد."
حاج سعيد جليلي از شورا رفت و آنها كه تهمت تقلب و رقم خوردن همه چيز به نفع او را به نظام مي زدند مانند زغال بعد از زمستان روسياه ماندند!!!
خداحافظ مرد بي ادعا. خداحافظ ديپلماتي كه خودمان براي تو و اشتون جك مي ساختيم اما از اينكه اشتون را مجبور به پوشش در لباس مي كني خوشحال مي شديم. دكتر اميدواريم خون شهداي هسته اي آن روزي كه ترورشان را كوبيدي بر سر آمريكاييها و تصويرشان را روي تريبون مذاكره هسته اي نصب كردي فرداي قيامت شفاعتت كند. ما تورا ذخيره اي استراتيك براي جريان انقلابي و جوان مي دانيم!!!
2- قصه دوم : روايت سفر
روز18شهريور قسمت شد يك روزه بروم مشهد يك دوره آموزشي. ساعت 4بعداز ظهر كلاس تمام شد. تماس گرفتم به يكي از رفقا كه قرار شده بود با هم ميدون شهدا مشهد قرار بذاريم. گفت مشكلي داره و هروقت تونست خبر ميده. منم اومدم حرم . از در خيابون شيرازي وارد شدم و رفتم صحن جمهوري. همون جا بيرون روي فرش نشستمو دعايي خوندم . گنبد راحت ديده مي شد و باهاش حرف مي زدم. همزمان بلندگو داشت شرايط زائر در حرم رو مي گفت. مي گفت يكي از اداب زيارت اينه كه زيارت كردي از حرم بري و بيخود وانستي و حرف دنيا بزني. نگاهي به اطرافم كردم ،ساعت 17.30 دقيقه عصر بود كه برخاستم. باخودم گفتم احتمالا الان سيد رسيده سر قرار. يكي به من مي گفت بنده خدا كجا ميري مگر سيد نگفت هروقت نزديك شدم زنگ ميزنم اون كه خبر نداد و من سياه بخت هم براي شنيدن صداي زنگ گوشيش به داخل رواق نرفتم كه گوشي خط بدهد. اما شيطان كار خودش را كرد و به خودم كه آمدم ديدم بيرون در دارم خداحافظي مي كنم. به سرعت و قدم كش خودم را رساندم اول به پاساژ فيروزه و چندتايي كتاب خريدم. از كتاب زيباي" آهنگران "گرفته تا مجموعه شعر بي نظير فاضل نظري به عنوان "اقليت" و البته كتاب ناب "ديدم كه جانم مي رود" اثر حميد داوودآبادي. ساعت6بود و من دور ميدان شهدا. تا 7 منتظر شدم و تا 20 دقيقه به اذان خبري از سيد نشد. تازه پيامك داد به موقع نمي رسد. ناراحت شدم اما مطمئن بودم همديگر را نمي بينيم چون قرار نبود زيارت امام هشتم را براي ديدن كسي بگذارم و بروم و بعد امام رضا(ع) بگذارد آن ديدار حاصل شود!!! خلاصه با تاكسي برگشتم تا نماز در حرم باشم. با سرعت در صحن حرم مي گشتم تا رسيدم به صحن غدير. سمت راست صحن جامع رضوي!!! آنجا تعداد اعراب خيلي بيشتر از بقيه بود. سخنران هم عربي صحبت مي كرد. فرياد مي زد:
بسم الله الرحمن الرحيم، يعني بسم الله الرحمن الرحيم و لا بسم الله الاوباما، لا بسم الله الاولمرت. بسم الله الرحمن الريحيم يعني فقط بسم الله الرحمن الرحيم... صداي اذان بلند شد. صفوف نماز به سرعت بسته شد. مكبر از خود عرب ها بود. همه چيز عربي بود. با همان لهجه عربي مكبري مي كرد. با همان لهجه امام جماعت را معرفي مي كرد. با همان لهجه و زبان رهبري را دعا مي كرد. دو نماز كه تمام شد مداحي با همان سوز عربي شروع كرد به خواندن زيارت امين الله.
الله اكبر. اين مداح با چه سوزي مي خواند. اشك همه جاري بود. صورتم كاملا از اشك خيس بود. نمي فهميدم چه مي گويد اما از سوز كلامش گريه ام گرفته بود. چنان امام رضا(ع) را از ته دل صدا مي زد كه مطمئنم در تمام 29سال زندگيم يك بار آقايم را آنچنان صدا نزده بودم!!!
نگاهي به اطراف كردم. هق هقم بلند شد. خدايا چقدر اينجا، اين صحن شبيه كاظمين بود. چقدر نداي مناجات خواني اين مداح به نواي محزون مناجات خوان حرم متبرك نجف و بارگاه مولا علي(ع) مي مانست. بدجوري دلم هواي كربلا را كرد.
تقويم آن روز را يعني 18 شهريور را سوم ذي القعده نشان مي داد. ذي قعده ماه زيارتي امام رضا(ع) كه يادم امد روزي كه ما هم در ارديبهشت امسال وارد نجف شديم دقيقا مصادف شد با 3رجب وشب ليلة الرغائب. با خودم گفتم ديگر نمي شود. در ماه زيارتي امام هشتم در جايي نشسته اي كه يادت را برده به كاظمين نمي شود از حرم خارج شوي مگر از باب الجواد(ع)، راهم دورتر مي شد اما خروج و خداحافظي از مولا آن هم از باب لجواد(ع)صفاي ديگري داشت...




