نام حاج عبدلله، به کام شهدا
سال 78اولین سالی بود که راهی مناطق جنگی شدم.
همان سال پرباری که رهبر عزیز به منطقه شلمچه تشریف فرما شدند. چه روز عجیبی بود.
اصلاحات ضد ولایت در صدر مسند قدرت بود و به ظاهر رهبری عزیز در غربت، آنروز با
دایی ام بالای یک داربست رفته بودیم تا آقا را ببینیم. سنمان خیلی نبود، وقتی اقا
رفت تازه فهمیدم در ارتفاع 5متری از زمین قرار دارم. به پایین که رسیدم رنگم شده
بود مثل گچ!!!
از ان سال تا سال 86 هر سال مشرف شدم مناطق.چند سال با دوستان و اردوهای بسیج دانش اموزی ،یک سال خانوادگی، چند سال هم با اردوهای دانشجویی. اما هیچ کدام از انها اردوهایی که سال 78 و 79 رفتم نشد. انقدر مناطق طبیعی و دست نخورده بود که نگو. فکه را که دیگر نگو!!! همه جایش رد پای مین ها پیدا بود. هنوز اثر خون اوینی تازه بود. حسینیه طلائیه هنوز نبود، یکی از دوستانم انجا پا برهنه شده بود و به علت شیمیایی بودن خاک طلائیه پاهایش آسیب بافتی دید.انقدر خاطره دارم از ان سالهای زیبا که متنش می شود مثنوی هفتاد من. این روزها عجیب دلم هوای مناطق کرده. آنجا وقتی می گفتند شهید گمنام انگار برای ما می گفتند کربلا، اما الان در کنار چند شهید گمنام زندگی میکنیم و ماه به ماه هم سری به انها نمی زنیم...
اما انروزها نقل مجالس بچه های منطقه رفته، خصوصا سه سال اخر دهه هفتاد، روحانی پاک سیرتی بود به نام حاج عبدالله ضابط.
همان طلائیه یک بار خوش به حالمان شد و رسیدیم به روایتگری علمدار روایتگری حاج عبدالله ضابط. همیشه وقت سخنرانی و روایتگری در طلائیه روبه سه راه شهادت می ایستاد. با عشقی عجیب از حاج ابراهیم همت اذن می گرفت.
حاج عبدالله مظلوم و پرتاثیر زیست و غریبانه رفت و امروز نتیجه انهمه اخلاص و فداکاریش مشخص شده.
یادم نمی رود تازه کلیپ صوتی ایشان در طلائیه که با اشک می گفت طلائیه عجب طلائیه پخش شده بود. در کنار یکی از همکارانی که زیاد هم در خط شهدا و این مسائل نبود راهی یک ماموریت کاری شدیم. این سخنرانی از پخش ماشین پخش می شد. دیدم اخرش گفت حامد من اینو می خوام، حامد این بنده خدا که حرف میزد راست می گفت، حامد یه جور اسم مارو هم تو کاروانا بنویس ببرن مناطق. بعدها خودش به من گفت اون کلیپ تاثیر بسیار زیادی در زندگیش داشته. این اثر کلام حاج عبدالله بود، حاج عبداله ضابط.
نامش افشین ضابط بود. خودش می گفت: "پدربزرگ من در حرم آقا علی ابن موسی الرضا(ع) مسئول ثبت و ضبط چراغ های حرم بود،لذا نام خانوادگی ما هم شد ضابط، به امید انکه خدا به ما افتخار بدهد ما هم بشویم ثبت و ضبط کننده چلچراغ های حرم خمینی(ره) و شهدا"
متولد سال 1341 ، درخانواده ای مذهبی و عاشق اهل بیت که ساکن مشهد بودند. در 16سالگی برای تحصیل در درشته داروسازی راهی هندوستان شد،اما بعد از چندماهی باز هوای انقلابی گری و عشق خمینی به سرش زد و به ایران بازگشت،شنیده بود که امام قصد بازگشت دارند او هم زودتر بازگشت. همیشه می گفت: "من متولد سال 41 هستم همان سالی که امام(ره) بشارت دادند سربازان من در گاهواره هستند و من یکی از ان سربازانم، دلم می خواهد تا اخر عمر سرباز بمانم"
افشین که حالا نامش شده عبدالله در سال 58 با رتبه بالا در رشته روانشناسی دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شد. در همان حین هم فعالیتهای فرهنگیش در مساجد و مدارس بیشتر شده بود. جنگ که شروع شد، به استخدام سپاه درامد و 27ماه در جبهه ها حضور داشت. در سال64 برای تحصیل علوم دینی به قم رفت و در عرصه های مختلف از جمله تبلیغ ان هم در سطح عالی حوزه پیشرفت های چشمگیری داشت.
بعد از شهادت شهید اوینی عجیب حال و هوای جبهه هواییش کرد و برای احیا فرهنگ جهاد شروع به کار کرد. حاج عبدالله شده بود روایتگر جنگ. کمبود این قضیه را خوب احساس کرده بود. از سفرهای راهیان نور به شدت استقبال می کرد و آنرا بهترین فضا برای یاد شهدا می دانست. او همیشه می گفت:" منطقه خوابگاه نیست،باید اینجا فقط تلاش کرد و مجاهادت".
سال 79 به همراه چند جوان مخلص وبی ریا مانند خودش گروه تفحص سیره شهدارا پایه گذاری کرد که امروزه یکی از موثر ترین گروه های فعال در عرصه ثبت و ضبط رخدادهای مناطق جنگی است.
وبالاخره حاج عبدالله ضابط در26/11/82 درحالی که از یادواره شهدا بابل بازمی گشت دچار سانحه رانندگی شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد و از بین ما را رفت. حاج عبدالله متولد سال 41و در سن 41 سالگی دار فانی را وداع گفت.
1- حاج عبداله مبلغ نمونه دانشگاه های کشور بود،اما انگار عشقش فقط شهدا بودند، انگار دلش جای دیگر بند بود. ساعتها می نشست آلبوم تصاویر شهدارا ورق می زد و می گریست. همیشه یک عکس از شهید همت در جیبش بود. با او حرف میزد.
2- بالای سر حاج عبدالله عکسی از شهید زین الدین بود که خستگی از چشمانش می بارید. گفته بود هروقت این تصویر را می بینم خستگی از یادم می رود.
3- علاقه عجیبی به سیدالشهدا داشت. افتخارش همیشه روضه های خانگی بود که در منزل محقرش برگذار می شد. با 6سر عائله همیشه از این خانه به ان خانه روان بود. اما هرجایی می رفت اولین کارش برپایی زیارت آل یاسین و حدیث شریف کسا بود.
4- همیشه کمی تربت شهدا در جیبش بود و هرجا می خواست سخنرانی کند کمی قبلش انرا می بویید و به صورت می کشید.
5- عشقش به شهدا باعث می شد همیشه اول کار با حس زیبایی می گفت، هوالشهید،بسم الرب الشهدا،نَسأل الله منازل الشهدا...
6-همیشه می گفت بچه ها غربت ارزش می اورد، می گفت شهدا گمنام یادگاران امام زمانند. شهدای گمنام را دوست داشت و همیشه تاکید می کرد حین ورود به استانه شهدا گمنام اذن دخول بگیرید...
تاکنون کتاب های زیادی از سیره و شیوه حاج عبدالله ضابط این عاشق شهید و شهادت، این علمدار روایتگری چاپ شده است. امروزه هنر روایتگری تاثیرات عجیبی دارد. او بود که با حوصله می نشست پای خاطرات مادرو پدر شهدا،سرداران و رزمندگان دفاع مقدس و بعد با هنرمندی و اخلاص زبانزدش انهارا برای شنودنگان و زوار مناطق جنگی روایت می کرد.
10سال از رفتن حاج عبدالله گذشت، اما همیشه نامش در خاطر مناطق خواهد ماند. تصویر زیبایش و نام بلندش در اطرف مسجد جامع خرمشهر همیشه پاینده...
برگرفته از کتاب متولدچهل و یک
بعدالتحریر:
1-اینجا لینک بعضی از روایتگری های ان اسوه روایتگری موجود است.
2-تصاویری که در ادامه مطلب می بینید مربوط به آخرین سفر مناطق جنگی ام در سال86 می باشد.زیبانیست،اما کلی خاطره برایم دارد.
